آمار بازدید
بازدید امروز => 226
باردید دیروز => 234
بازدید هفته => 937
بازدید ماه => 922
بازدید سال => 4048
بازدید کل => 40534
کل مطالب => 238
کل نظرات => 232
بیشترین بازدید => 9979
تاریخ بیشترین بازدید : 1395/3/18
امکانات وب
تبلیغات
1- درحال کامل کردن نسخته انگلیسی وبلاگ
2- در حال آماده کردن امکان تبلیغ در وبلاگ
3- در حال آماده کردن صفحه ی اصلی
4- فعلآ همه صفحات اجتماعی وبلاگ بسته است (( در این زمینه منتظر اطلاع رسانی بیشتر باشید . ))
5- در حال کامل کردن یک نوشته ویژه برای تیر ماه

به نام خداوند جان و خرد          کزین برتر اندیشه بر نگذرد

این داستان => ماجرای به دنیا آمدن رستم

سام پدر زال ( پدر بزرگ رستم ) بعد از پیروزی بر مهراب ( پدر رودابه و مادر رستم ) , پادشاه کابلستان , دختر او را ( رودابه ) برای پسر خود ( زال ) به همسری انتخاب میکند . پس از سه روز جشن و سرور سرانجام شب عروسی فرا رسید و به مدت یک هفته آن دو دلداده در کنار هم بودند . بعد از عروسی جهیزیه رودابه , یگانه دختر مهراب بار شتر شد رودابه هم درون هودج ( اتاقی کوچک که بردست میگرفتند = کجابه ) جای گرفت . قافله و کاروان شادی از کابل به سوی زابلستان ( = زابل ) به حرکت در آمد .

مهراب و سیندخت ( به ترتیب پدر و مادر رودابه ) و بسیاری از کابلی ها همراه سام به زابل آمدند در زابل هم دوباره جشن و سرور بر پای گردید و یک هفته شادمانی , رقص  و پایکوبی دست افشانی , مردم را خوش حال کرده بود .تمام مردمان شهر مهمان سام بودند و روزی چند شتر کشته و گوشت آنان را برای جانوران بر بلندای میگذاردند . سام پس از تمام شدن جشن تاج نیمروز را بر سر زال نهاد و فرمانروایی نیمروز را بر عهده زال نهاد و خود به سوی گرگساران و مازندران حرکت کرد . سیندخت ماند و مهراب به کابل بازگشت . رودابه دوران حاملگی سختی را گذراند و موقع زاییدن چون بچه خیلی بزرگ بود و رودابه نمی توانست زایمان طبیعی داشته باشد , لذا پزشکی حاذق و دانا به رودابه شراب فراوان خوراند چنانکه احساس درد نکند و با خنجری تیز بر پهلوی رودابه چاک زدند و کودک را از پهلویش بیرون آوردند , آنگاه پلوی رودابه ر بدوختند و بر روی آن گیاهی گذاشتند تا خوب شود .

با بدنیا آمدن رستم , زال اندام کودک را برسی کرد . موی سر , سرخ و صورتی زیبا و دو کف دست خون آلود . هیکل نوزاد مانند کودک سه ساله میماند , کمری باریک , سینه ای فراخ و عضلات برجسته داشت . کودک را شستند و قندان شاهانه کردند و در کنار مادرش قرار داند .

رودابه وقتی به هوش آمد نفسی راحت کشید و گفت : یعنی خلاص شدم ؟

مر آن بچه را پیش او تاختند          بسان سپهری برافراختند

بخندید از آن بچه سرو سهی          بدید اندرو فر شاهنشهی

بر رستم بگفتا غم آمد بر          نهادن رستمش نام پسر

نام او را رستم نهادند . زابل غرق در نور و شادی شد , جشنی بزرگ به خاطر تولد رستم به پا گردید که تمام فقرای شهر بر سر سفره زال مهمان بودند . هر سال این جشن برپا میشد و همه مردم خوشحال بودند.

یکی جشن کرد در گلستان           ز زاولستان تا بکابلستان

همه دشت پر باده و نای بود          بهر کنج صد مجلس  آرای بود

بزاولستان از کران تا کران          نشسته بر جای رامشگران

پس آن پیمر رستم شیر خوار          ببردند نزدیک سام سوار

نخست آفرین کرد بر کردگار          بران شادمان گردش روزگار


[ جمعه 5 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:52 ] [ سینا و تینا ]

10 نوشته برتر